بارون داره می باره و من عصبانی ام و بیدارعصبانی ام که داره شهریور می رسه و بن سای مهربونمو نخریدم. عصبانی ام از دست مامان که دوست داشتنیمو ازم گرف. عصبانی ام از شکنجه سه هفته ایم و از اوو این خفقان که حاصل دست جامعه و مادر و مراعات آینده است.ودلم میخواد یکم برا خودم زندگی کنم تا نفسم جا بیاد. مثل این خاک که با این بارون داره نفسش جا می آد. ,الان,بارون ...ادامه مطلب