این روزها/ دوشنبه

ساخت وبلاگ



+روزهای مراسم و عزاداری گذشته الان تو خونه خودمونیم و هر کس مشغول کار خودش با حس و غمش یا شاید بی خیالی اش اما داستان تازه برای بابا شروع شده هر چند ساعت یک بار می پرسه اسماعیل چطور مُرد؟ مگه می شه ؟
و
فک می کنم این داستان ادامه داشته باشه کماکان.


+کاری از دستم بر نمی آید صبح ها روی مامان را می بوسم و بعد بابا. هی بغلش میگیرم و شوخی. گاهی تنها کاری که از دست آدم بر می آد آغوش است و نوازش.


+ خودم رو کنترل می کنم. سعی می کنم با زندگی مثل فصل های سال برخورد کنم. بهاری که کسی بود و زمستانی که کسی نبود. سعی می کنم بر غم غلبه کنم و با فصل های نبودن ها آشتی کنم و قدر فصل بودن ها را بدانم.
باید گذشت از غم و خوشی. باید گذشت. ماندن جایز نیست.


+ توقعم از آدمهای دور و برم بالاست. دوست دارم قوی باشند. دوست دارم نلرزند. دوست دارم راه درست را بروند. اما دوست داشتن من هیچ تاثیری در زندگی و تصمیم گیری هاشون نداره متاسفانه
کماکان تکرار ترس و درماندگی
راستش فک می کنم این دردی که پیچیده به ما، این ترسی که پیچیده به او تمامی ندارد. تا ابد هست با این خط مشی که در پیش گرفته .
اما مگه آدمها تا ابد باقی می مونند ؟
نه ........





shit...
ما را در سایت shit دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5boosmahi6 بازدید : 141 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 13:33